داستان جالب

بسم الله الرحمن الرحیم

خواهش دعا

شخصی با هیجان و اضطراب به حضور امام صادق آمد و گفت:<<درباره من دعایی بفرمایید تا خداوند به من وسعت رزقی بدهد که خیلی فقیر و تنگدستم>>

امام گفت:<<هرگز دعا نمیکنم>>

-چرا دعا نمیکنید؟

-<<برای اینکه خداوند راهی برای این کار معین کرده است.خداوند امر کرده که روزی را پی جویی کنید و طلب

نمایید.اما تو میخواهی در خانه خود بنشینی و با دعا روزی را به خانه خود بکشانی>>

<داستان راستان>

انفجار بزرگ

آیا میدانید در فاصله 3 هزار سال نوری از زمین 2 ستاره کنار هم هستند که یکی خیلی بزرگ و دیگری خیلی کوچک بوده و ستاره کوچک در حال بلعیدن انرژی های تولید شده ستاره بزرگی بوده وهر روز بزرگ و بزرگتر میشود که اگر از به اندازه کافی خود رسید طبق گفته دانشمندانی که با تلسکوپ هابل کار میکنند.منفجر شده و دامنه انفجار آن به قدری وسیع بوده که انرژی و نور آن با تمام ستارگان منظومه شمسی برابری میکند واثر انرژی انفجار آن موجب در هم شکستن لایه اوزون میشود.به گفته دانشمندان این ستاره کوچک در هر بیست سال یک انفجار در خود داشته ولی دیگر انفجاری نداشته و شاید افجار بزرگش در بیست سال آینده اتفاق بیفتد

آیا میدانید؟...

آیا میدانید نام جزایر قناری از توله سگ گرفته شده است؟ 

آیا میدانید دلفین ها هر سه سال یک بار تولید مثل میکنند و عمر آنان حدود چهل سال هست؟ 

آیا میدانید از هر 8500 نفر انسان یک نفر قلبش در سمت راست بدنش هست؟ 

آیا میدانید زرتشت به معنی ستاره زرین است؟ 

آیا میدانید طولانی ترین اغما در طب متعلق به یک دختر آمریکایی هفت ساله به نام آلن بود که بعد از15 سال از حالت کما به هوش آمده است؟ 

آیا میدانید فیل ها از بوی عسل بدشان می آید؟ 

آیا میدانید کوبا به معنی کاسه شکر است؟ 

آیا میدانید اولین رایانه در سال 1942 ساخته شده است؟ 

آیا میدانید آمریکا مستعمره اسراییل است؟

در نهایت بعد از خواندن مطالب زیر از شما میخواهم به وبلاگ  

 

soelco.blogfa.com هم یک سری بزنید. 

 

ممنون

داستانی بسیار جالب

حدیث روز:   

 

هر مسلمانی درختی بنشاند یا کشته ای بکارد و انسان یا پرنده یا حیوانی از محصول آن بخورد برای وی صدقه محسوب میشود.

رسول اکرم(ص) 

 

آیا میدانید روز:   

 

آیا میدانید که ایالات متحده آمریکا که همیشه دم از حقوق بشر میزند در منطقه ای قطبی شاید آلاسکا بمبی قرار داده است موسوم به بمب نوترونی که در صورت انفجار زمین را از مدار خارج میکند و سبب نابودی تمام عالم میشود؟ 

 

فضیلت سوره روز:  

 

مداومت کردن در خواندن سوره واقعه موجب وسعت رزق میشود 

 

داستان زیبای روز:  

 

در قدیم الایام شاهی بود و وزیری.شاه روزی در صدد آن برآمد که وزیر خود را از لحاظ هوش عمومی بسنجد.او را فراخواند و بعد از تعریف و تمجید وی از او خواست تا به سوالی که مدت هاست ذهن او را پریشان کرده است را با درایتمندی خود پاسخ دهد.وزیر که از این همه تعریف و تمجید شاه مغرور شده بود باکمال تکبر به شاه گفت که آماده شنیدن این سوال هستم.شاه که وزیر را به خوبی میشناخت به وزیر گفت که مطمئنی جواب را میدانی وزیر گفت آری.شاه گفت ای وزیر عاقل من چند روزی این سوال مرا در خود گرفتار کرده که(( خوراک خداوند چیست؟لباس او چیست و کار او چیست؟))وزیر که گویی از این سوال شاه جا خورده و از یافتنی جواب برای این سوال شاه عاجز مانده بود مدتی به فکر فرو رفت.شاه که باز هم از احوالات وزیر با خبر بود به او فرجه ای 2 روزه داد تا به سوالش جواب روشنی بدهد و اگر در این مدت جواب را ندهد وی را از وزارت خلع و او را در ملع عام به علت فریب شاه در اینکه خود را عالم ترین مردم میدانست گردن بزند.وزیر که رنگ از رخسارش پریده بود از قصر بیرون شد و یکسره راه فرار را در پیش گرفت . فرسنگی از شهر دور شد تا به چوبان بیابان گردی برخورد.برای استراحت مدتی کنار آن چوپان نشست.چوپان که وزیر را نمیشناخت و او را ناراحت میدید از او در مورد مشکلش سوال پرسید . وزیر بعد از چند بار انکار ناراحتی و تفره رفتن از حرفهای چوپان بالاخره شرح احوالات گذشته خود با شاه را با او در میان گذاشت.چوپان از سوال شاه پرسید و وزیر گفت که شاه جواب این سوال را میخواهد که(( خوراک خداوند چیست؟لباسش چیست و کار او چه کاریست؟))چوپان خندید و به او گفت جواب این سوال به این راحتی را نمیدانی؟برگرد و به پادشاه بگو که ((خوراک خداوند غصه بنی آدم-پوشاک خداوند گناهان و عیوب انسانها<پوشیدن گناهان>است))وزیر که از شنیدن این جوابها بسیار خوشحال شده بود مشتاقانه منتظر شنیدن کار خداوند بود که چوپان حرفهای خود را تمام کرده و به او گفت که بازگرد و به شاه خوب جواب سوالش را برسان.وزیر بلند شده و به او گفت پس کار خداوند چی؟چوپان گفت بازگرد مطمئن باش شاه به خاطر ندادن جواب این سوال تو را گردن نمیزند.وزیر بعد از التماسهای بی فایده راه را به سمت شهر و قصر شاه عوض کرد.به قصر رسید و بلافاصله به دیدار شاه رفت.به شاه گفت که ای والا حضرت خوراک خدا غصه انسان و پوشاکش عیوب ما.شاه گفت خب کارش وزیر به آرامی گفت متاسفانه آن را نیافتم شاه که باز هم از کار وزیر آگاه بود نتوانست به او بفهماند که میداند جواب این سوالات از خود او نیست.بعد از حرفهای زیاد شاه خشمگین میشود و میگوید که اگر نگویی از که آموخته ای تو را به علت ندادن جواب سوال آخرم گردن میزنم.ولی باز هم وزیر متقاعد نشد تا این که شاه دستور داد جلاد دربار را خبر کنند وزیر تا جلاد و تیغ تیزش را دید زبان به حرف زدن گشود و تمام ماجرای گذشته اش و دیدارش با آن پیرمرد چوپان را به شاه گفت.شاه که از ته دل خوشحال بود که پوز وزیر را برخاک مالیده بود دستور داد تا آن چوپانی که جوابها را به وزیرش آموخته بود را حاضر کنند.بعد از آن که چوپان حاضرشد و وزیر هم او را تایید کرد.شاه از جای خود بلند شده و روبه وزیر گرد و گفت حالا باید جواب این سوال که کار خدا چیست را به تو بگویم.به وزیر و چوپان دستور داد که لباسهای خود را درآورده و با هم عوض کنند و گفت این هم کار خدا.کار خداوند این که وزیر را میکند چوپان و چوپان را میکند وزیر. 

 

نکات اخلاقی:  

 

1-از تعریف و تمجید دیگران مغرور نشو

2-هرگز محتاج تعریف دیگران نباش

3-هرگز به علم محدود خودت مغرور نشو

4-هرگز قبل از آن که در مورد چیزی مطمئن شوی در مورد آن اظهار نظر نکن

5-هرگز خودت را والا مپندار و افتاده باش

6-با بزرگان مشورت کن هرچند کوچک نما باشند

7-هرگز ازگفتن کلمه از فلانی آموختم احساس شرم نکن

8-هرگز فکر نکن میتوانی مردم را برای همیشه فریب دهی

9-هرگز به مقام دنیا اطمینان نکن

اگر شارژ شدی نظر بده

ممنون